تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند

آنگاه چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش ها ....

خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

امــــشب ای ناز چه دلتنگ نگاهـــت شده ام

باز ای مـــونس من چشم به راهــت شده ام

برق چشمان تو امـــشب به سکــــوتم خنديد

چون که ديوانه ی آن چهره ی ماهت شده ام


بغض بارانی...


تاحالا فکر کردی وقتی نتونی با واژه ها هم بغض هرگز نشکسته رو بشکنی...

اون وقته که تو می مونی و فریاد اشکهات که برای شکستن

حصار شیشه ای دارن ثانیه شماری می کنن...

وقتی داری لحظه هات رو با یه خیال آبی که داره روز به روز برات

یه خاطره ی خاکستری میشه پر کنی...

برات سخت تر میشه وقتی دور و برت پر آدم های مهربونی باشن که

می خوان کمکت کنن اما تو نتونی حرف دلتو بزنی...

سخته ببینی که دیگه خودت هم حوصله شنیدن دلتنگی های

دل تنهات رو نداری...

و اون وقته که قلب سنگینت می مونه و بغض های تلنبار شده ش

که باید زیر غبار زمان رنگ خاطره رو به خودشون بگیرند و مدفون بشن...

اون وقته که با خودت می گی:

یه زمونی بود که کسی قلبشو با تو عوض کرد

ولی حالا...

مگه کسی پیدا میشه قلبشو با یه قلب ترک خورده ی سنگین خاکستری

عوض کنه!؟!؟

نمی دونم چرا واژه هام خیس شده

 مثل هوای این روزا

با کوله باری از خاطرات 

                     توی کوچه پس کوچه های احساسم قدم میزنم

گم میشم توی خاطراتم

                تا شاید 

                     از لحظه های دلتنگی و بی قراری گذر کنم ....


 

مترسک عروسک زشتیست که از مزرعه مراقبت میکند

و آدمی مترسک زیباییست که جهان را می ترساند . . .

 

 

 

مردمی که گل ها را دوست میدارند خود از ان گل ها دوست داشتنی ترند . . .

 

 

 

در زمین عشقی نیست که زمینت نزند ، آسمان را دریاب . . .

 

 

 

مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند

اما خوشبختی دیگران همیشه در جلو دیدگان آنهاست

 

 

 

زندگی ارزش دویدن دارد ، حتی با کفشهای پاره !

 

 

 

مراقب باشین !

بعضی ها در حالیکه هندوانه زیر بغلت می ذارن

پوست موز هم زیر پات می اندازن

 

 

 

به روزها دل مبند ، روزها به فصل که میرسند ، رنگ عوض میکنند

با شب بمان ، شب گرچه تاریک است ، لیکن همیشه یک رنگ است

(دکتر شریعتی)

 

 

 

تنها گرگها نیستند که لباس میش می پوشند

گاهی پرستوها هم لباس مرغ عشق برتن می کنند..

عاشق که شدی کوچ میکنند

همیـشه یادمان باشد که زندگی پیمودن راهی برای رسیدن به خــــــــــداست

و قدم هــــایمان باید طوری باشد که حتی دانه کشـــــــی زیر پایمان له نشود . . .

 

اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگـــــــــــــی نباشد

صدای آب هرگز زیبــــــــــــــا نخواهد شد . . .

 

کاش برای حرف زدن فقط نگـــــــــــاه کافی بود

کاش قلب هـــــــــــا در چهره بود

اما اکنون اگر فریــــــــــــــــاد هم بزنیم کســـــــــــی نمی فهمد


و دل خوش کرده ایم که ســـــــــــــکوت کرده ایم.

 

وقتي دلـــــــــــم به درد مياد و کسي نيست به حرف هايم گوش کند،

 وقتي تمام غم هاي عـــــــــــــالم در دلم نشسته است،

وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه

 مي شوند...

 و کسي نيست که حرمت اشـــــــــک هاي نيمه شبم را حفظ کند...

 وقتي تمام عالم را قفـــــــــــــــس مي بينم...

بي اختيار از کنار آن هايي که دوستـــــــــــشان دارم.. بي تـــــــــفاوت مي گذرد... 

اگر احســــــــاس رنج کردی، بی حکمت نیست، چیزی در دلت هست که باید بسوزد

تا تو پاک شــــــــوی.

نبودن هیچــــــــــــــــکس سخت نیست

فراموش کردن یک بودن ســـــــــــــخت است

باران همـــــــــیشه می بارد، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند.

نامردیـــــــــــست آن همه اشک را به یک چشمک فروخـــــــــــــــتن . . .

احساســــــــــم را به دار اویختم...

منطقـــــــــــــــم را به گلوله بستم...

لعنت به هر دو...

که عمری بازی ام دادند...

دگر بس است...

می خواهم کمی به چشمــــــــــــــــانم اعتـــــــــــــــماد کنم...