یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایم را دَم ِ در بگذارم


تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او

ما بقــی را هم نقــدا" بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان " آرزوی بــا تــو بودن " است

نتــرس عزیزم

حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم...

یكی را دوست دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند

 
نگاهش میكنم شاید
بخواند از نگاه من

كه او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند


از "تو" بدم می آید!


ببخشید! از واژه ی "تو"

چه میشد اگر همه ی شعر های "من"
با "تو "آغاز نمی شد؟!